دلتنگی های شاه احساسات

ساخت وبلاگ
می‌دانی تاریخ امروز را؟امروز ۱۱ بهمن ۱۴۴۲ است...تفریبا یک ماه و نیم مانده به نوروز ۱۴۴۳...احتمالا من و خیلی از شماها زنده نیستیم...نمی‌دانیم ترند زمستان آن سال چیست؟نمی‌دانیم موزیک وایرال شده کدام است؟نمی‌دانیم چه سریال‌هایی پربیننده است.نمی‌دانیم زمستانش سوز داشته یا مثل امسال بی‌بخار و ولرم گذشته است.نمی‌توانیم لیست تورهای گران و ارزان نوروزی را چک کنیم..احتمالا آن عمه‌ای که هر سال می‌خواستیم برویم بهش سرکشی کنیم هم مرده..مادر و پدر و دوستانمان هم...عشق‌مان حتی...نوه و نتیجه‌مان را که امسال دنیا می‌آیند ندیده‌ایم...قرار نیست برویم خرید هفت‌سین...قرار نیست بابت خانه‌تکانی غر بزنیم...قرار نیست زنگ بزنیم به آن فلانیکه هنوز بعد سال ها به ما بدهکار است بلکه پولمان زنده شد...خانه‌مان یا رمبیده یا افتاده دست غریبه‌ها...رخت و لباس‌هامان را داده‌اند به نیازمندان یا ریخته‌اند دور...بالش محبوبمان را سوزانده‌اندو ریال به ریالی را که به جان کندن جمع کرده‌ایم بین خودشان تقسیم کرده‌اندو بعد هم گفته‌اند ای بابا با این پول‌ها که دردی دوا نمی‌شود...زمستان ۱۴۴۲ است و ما بی آنکه خیلی کارها را کرده باشیم مرده ایم...بی آنکه بخشیده باشیم...بی‌آنکه عاشقی کرده باشیم...بی آنکه دنیا را دیده باشیم...بی آنکه زندگی را مصرف کرده باشیم،زندگی مصرف‌مان کرده است‌...به همین راحتی...امروز یازده بهمن ۱۴۰۲ است...ما هنوز فرصت داریم...به قول خارجی‌های یا use it یا lose it...نتیجه بسته به انتخاب ماست وقتی بین چرخ‌دنده‌های روزگار استخوان‌هامان خرد می‌شود...پس لطفا عاشق شوید،ببخشید،بخندید،بگردید،ببینید،بشنوید،بیازماییدو هیچ چیزی را به بعد موکول نکنید..کسی چه می‌داند بعد هر کدام ما چقدر اعتبار دارد...تقاص عمرتان را ا دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 13:45

علیرضا فغانی‬ بازیکن عراقی رابه دلیل وقت‌کشی افراطی و تحریک‌آمیزدر شادی پس از گل با دادن کارت زرد دوم، اخراج کرد...فدراسیون‌های فوتبال عراق و برخی کشورهای عربدر حمایت از بازیکن اخراجی و تیم عراق به AFC شکایت کردند...و اما بیانیه‌‌‌ی AFC :"ایمن حسین پس از به ثمر رساندن گل در دقیقه ۷۵شروع مجدد بازی رابیش از حد به تاخیر انداخت...در جریان بازی داور سه بار به ایمن حسین اخطار جدی دادتا در نهایت کارت زرد دوم را به او نشان داد...تشخیص هیات داوران این است که تصميم صحیح داور بوده است"...رسانه‌های جهان عرب با هیاهوی بسیاربا چاشنی ایران‌ستیزی و تحقیر ایرانیان گفتندکه اخراج بازیکن عراقی ناجوانمردانه بوده است...راستش مدتی است به این مفهوم فکر می‌کنم:جوانمردی...در تعریف جوانمردی آمده:"یکی از صفات پسندیده‌ی آدمی مانند درست‌قولیو راست‌گویی و پاک‌نظری و بامرام بودن"...به نظر می‌آید جوانمردی یک صفت باشد اما چنین نیست،جوانمردی مجموعه‌ای‌ست از اخلاق پسندیده‌ی آدمی...مفهوم صفاتی مانند شجاعت و راست‌گویی سرراست و روشن استاما اگر از کسی بپرسیم جوانمردی دقیقا چیستتذکر نمی‌تواند یک صفت معادل آن بگذارد...معادل عربی جوانمردی،فتوت است...کتاب‌های بسیاری در دایره‌ی فرهنگ نگاشته شده با عنوان فتوت‌نامه...به جهت علاقه به آیینِ فتوت،تقریبا مشهورترین‌های این موضوع مورد علاقه‌ام را خوانده‌ام...از جمله مهم‌ترین‌ها کتاب فتوت‌نامه‌ی سلطانی اثر واعظ کشفی بود...از آن متن اگر چکیده‌اش را از من بخواهید؛باید بگویم دریافتم جوانمردی بیش از آنکه یک صفت باشد،یک هنر است:هنر تصمیم‌گیری درست در شرایط نادرست...هنر برقراری برابری در شرایط نابرابر...هنر گفتن راست در شرایط ناراست...واعظ کشفی در کتابش بارها و بارها اشاره می‌کندبه دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 13:45

من اصلاً به این چیزها فکر نمی‌کردم...فکرم جای دیگری بود...فکرم تماماً مخصوص به شب برمی‌خوردو انگار که موج‌های بی‌قرار دریا باشد،به خودم برمی‌گشت دوباره...شب به من برمی‌گشت و من به شب...موج جنون بود که می‌ریخت توی ساحل غم،ساحل شب...شب برای من بود تماماً:با تنوین عربی یا با نون فارسی،اللیل یا شب،هر دو،به هر زبانی، مخصوص من بود...مخصوص سعدی که معلوم است شب‌باز‌ حرفه‌ای بوده برای خودش:شبِ تو روز دیگران باشدیاسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی..چه خیال‌هایی که رفت‌وآمد داشته از تونل ذهن سعدی بی‌خواب،که آفتاب بوده است در شبستان شاعر...شعرش را به تاریکی شب و روشنی ستاره‌ها پیوند می‌زده...اسیر شب بوده مثل عباس صفاری،مثل جوهر در آب،مثل قطار‌ کم‌سرعت فکرهای من که در هر واگن و هر کوپه‌اش،ماجراهای وحشتناکی در جریان است...من اصلاً دنبال ماجرا نبودم،آخرش این بود که ماجراهای سندباد را دنبال کنم در دوران طفلکی...سندباد! این دیگر چه ماجرایی بود؟چه شبی از آن هزارویک‌شب لعنتی؟تماماً سیاه بود و نمی‌شد مسیر سبز را پیدا کرد...دانه‌های درشت اشک از چشمانجان کافی پرتاب می‌شد بیرونکه هر کدام برای خودش میان ستاره ای بود در آن غوغای ستارگان.‌..من اصلاً دنبال به گریه‌انداختن کسی نبودم،تماماً گریه بودم خودم و رضایت نداشتمیک قطره‌ی اشک بی‌خود‌وبی‌جهت بیفتد از چشم کسی...رد اشک را از چشم‌های جان کافی گرفتمو رسیدم به زندانی مهجور در گوشه‌ای گوشه‌گیر.‌..صدای یک جان کافی با قدوقامت بلند می‌آمد که با پاهاش می‌خندید و می‌خواند:ما که سوختیم و پروانه نداریم چه کنیم؟!همه‌چیز سوخته بود آن‌جا،آن‌جا که با نشانه‌گذاری اشک‌های جان کافی پیدا کرده بودم...همه‌چیز،همه‌کس،گُل‌ها،پروانه‌ها،اشک‌ها حتا سوخته بودند...پاسوز شد جوان‌ دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1402 ساعت: 13:45